خلوت من

زمستان در زادگاه من، با باران و باد و سرما و بخارِ سفیدی که از دهان خارج می شه تعریف می شد. چیزی بیشتر از این نداشت.
اما اینجا – در نزدیکیهای بارگاه مقدس ثامن الحجج (ع)- زمستان بدون بــرف معنی نداره. در زندگیم بارش برف رو فقط به تعداد انگشتهای دست دیده بودم. اما حالا فرصت تجربه ی این لذتِ شیرین رو بیش از قبل دارم.

همیشه می گفتن و می شنیدیم که باران شاعرانه س، و شاید کمتر شنیده باشیم که برف عاشقانه س. اما این عقیده ی منه. شاید چون برخلاف نظر بعضی ها که مشکی رو رنگی عاشقانه می دونن، من در سفید عشقِ بهتری رو می بینم. اصلا اگر از من بپرسن عشق چه رنگیه، بی تردید خواهم گفت: سفید.
از اول زمستان تا حالا چند باری این "عشق" بر سرمون باریده و خدا رو شکر کردیم برای این محبت خوش رنگش. تا تونستیم هم عکس و فیلم گرفتیم از طبیعت برفیِ شهر، تا خاطره ی اولین فصلِ برفیِ زندگی مشترکمون تا سال بعد هم به یادگار بمونه.

زمستان است

دیدن شاخه های لخت و برفیِ درخت ها اغلب منو یاد یک واژه می اندازه: رستاخیز!

عشــق رازی ست که تنها به خدا باید گفت
چه سخــن ها که خـــــدا با مــــنِ تنها دارد
*

..................................................
پایین نوشت1: انقلاب مصر، قیام مردم تونس، الجزایر، بحرین، کویت و... . ظهور نزدیک است.
پایین نوشت2: سه هفته اس یه کتاب فسقلی رو دستم گرفتم، هنوز تمومش نکردم. بدجوری تنبل شدم!
(عادت می کنیم/ زویا پیرزاد/ نشر مرکز)

*فاضل نظری

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/12/5ساعت 2:38 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com